ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
"خوب زدیش،"زک" zack)).درست وسط دنده هاش،عالی بود." بابی این را گفت و بر اثر فشار دستبندها ناله ای کرد.
زک که زانوهایش به میله ها فشرده شده بود نالید:"چی میگی،من زدمش؟ من سعی کردم جلوی تورو بگیرم!"
افسر توی آینه اتومبیل نگاه کرد و گفت:"هی،رفیق،اون پشت داری با کی حرف می زنی؟"
مایک فیلیپس
خوشم اومد (بیشتر به خاطر کوتاه بودنش)
من به خاطر اینکه طرف شیزوفرنیک بود خوشم اومد ته داستان یهو میفهمی که از چه قراره