تعطیلاتـ درسی

از برای شب امتحانی بودنمان 

به مدت یک هفته میمیریم....... 

و هر شب و روز درس میخوانیم باشد که پاس شویم.... 

امین

برمیگردم حتما اااااااا (به یاد سنجد)

ننه سرما یکم برف

وایی که چقدر دلم برف میخواد......از اونایی که انگار پنبه داره میباره.....ننه سرما...زود باش دیگه من برف می خوام....هرشب دعا میکنم بباری.....حاضرم از سرما یخ بزنم.....دستام قرمز شه لیز بخورم بیافتم زمین بشکنم ولی برف بیاد.....دلم یه متر برف میخواد.عاشق صدایه برفم..تا حالا به صداش گوش دادی؟

من از طرف همه اهالی محل از ننه سرما میخوام که یکم برف بهمون بده تا آدم برفی امسالمون تامین شه 

اینو ببین...خوب منم برف میخوام دیگه 

ادامه مطلب=>

از دایرة المعارف بی نزاکتی**

اینا رو هم عمو پوریا از این کتاب یادش بود حفظی گفت........ بستنی قیفی و اگه از ته بخوری  جاییزه داره ! :دی ببین مامان خیلی خوشحال می شه وقتی تو اسباب بازیتو می ندازی زمین اون از خداشه که    برات بیارتش ! سعی کن خودتو احمق جلوه بدی اونوقت ازت انتظاری ندارن ! صندلی فقط برای نشستن نیست یک سکوی پرش خوبم هست ! مامان بابا خیلی دوست دارن شبا پیششون بخوابی! ریموت کنترل اگه گاز بگیری کانال عوض می شه ! همیشه ساندویچ داداش از مال تو خوشمزه تره ! تخت مامان بابا رو مرکز قایم کردن خوراکیات کن !

رویا بازی......

گاهی دوست دارم غرق توی رویا هام بشم......دوباره داشتم فکر میکردم....من عاشق دریام.....آب بازی....وایی.....استخر

خوب شروع کنین....اول باید بری توی رختخواب یا جایی که بیشترین آرامش رو بهت میده...دراز میکشی....طوری که راحت باشی و آرامش کامل داشته باشی...........==> 

ادامـــــــــــــــــــــــــــه رو از دست نده.......

پاییز....پــــــــر

این نوشته رو خودم نوشتم...دیشب خوابم نمی برد همین جوری گفتم یه ذره فکر کنم که تصمیم گرفتم فکرم رو بنویسم....البته این رو صبح نوشتم....اگه بده بگین ناراحت نمیشم....فقط بهم بر میخوره.....نه خوشم میاد ایرادام رو بگین.....چون بلد نیستم خیلی خوب بنویسم 

لطفا ادامه مطلـــــــــب

از دایرة المعارف بی نزاکتی*

هرگز نگذار بفهمند تو معنی حرف ها رو می فهمی! 

وقتی بهت میگن«موش موشی» یا «نازنازی» بهشون اخم و تخم کن تا با آبروتر صدات کنن! 

اگه کسی بغلت کنه قدت از همه بلند تر میشه! 

برف خیلی باحاله.یه کم بیار توی خونه قایم کن تا بعدا باهاش بازی کنی!

یاد اون روزا.....

امروز رفتم میدون راه آهن.....همون راهن....۵-۶ سالی میشد که انقدر با دقت نگاهش نکردم....لامذهب همون شکلی بود....(یاد خونه پدر بزرگم  افتادم...خدا بیامرز نمی فروخت به شهرداری میگفتن تو طرح ازش ارزون می خواستن بخرن)......انگار این همه سال تغییر زیادی نکرده.....آ‌دماش هم همون طورین.....درب و داغون.....آدم رو یاد طهران می نداخت (اوه حالا انگار چند سالمه) 

آخی بابابزرگم....خونه اش...ایستگاه بهشت زهرا.....فرهنگسرای حر...خونه قبلیمون....خ زربافیان.....اون پسره.....چه زود گذشت....بغل دبستانمون یه راهنمایی پسرونه بود.....چقدر می خندیدیم......الان دبستانی نیست....شده یه خرابه ....همه دنیام اون روزا پارک رازی با اون فسقل شهربازیش بود....دوچرخه ام...همه خاطراتم......هی

یه روز دیگه داشتیم میگفتیم.....

میگم:نرو دلم میگیره.... 

میگه: الان چرا ناراحتی؟ 

میگم :آخه فردا میری.... 

میگه:توی لحظه زندگی کن. 

میگم:سخته..... 

میگه:ولی ممکنه!

یه روز داشتیم میگفتیم....

میگه: یه عده زیاد توی یه شهری بر اثر نشر گاز خردل مردن...کلی آدم......فکر کن 

میگم:خوش به حالشون.... 

میگه:این همه سال زحمت بکشی آخرش به این راحتی بمیری..... 

میگم:راست میگی ها....بیخودی....الکی..... 

میگه:فکر کن تو خونه نشستی یهو میمیری.... 

میگم:اااااا....راست میگی ها