آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!
آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!

توجه

چند روزی بود ک از دستش دلخور بودم......تا اینکه دیروز بهش گفتم 

ادامه مطلب ...

آراد

با اینکه خیلی دوسش دارم و زیاد اذیتم نمیکنه ولی ی وقتایی از دستش میخوام سرم رو بکوبونم به دیوار.....

عاشقشم و جونم رو براش میدم دعا میکنم ی روزی بفهمه....نمیدونم انقدری ک من بهش وابسته ام اونم هست یا نه.

آراد پسرم امروز یک ماه و ده روزشه.

روز نوشت

درحال بازی کردن far cry 4 هستم.......همه چی آرومه من چقدر خوشحالم

  ادامه مطلب ...

پدر و مادرش

پدر بود که تمام عمرش رو وقف مادرش کرده بود با اینکه چهار تا بچه  داشت.....اشتباهایه خودش و خانواده اش انقدر زیاد شده بود که پدر خانواده و مادرش با هم زندگی میکردن و پدر دور از زن و بچه اش بود........

 

ادامه مطلب ...

پیرزن کوچک

پیرزن خسته بود و دلگیر از وقتی یارش رفته بود دیگه مثله همیشه نبود از وقتی خونه اش رو بچه هاش فروخته بودن دیگه مثله قبل نبود همیشه فکر میکردم این داستانا واسه قصه هاس  ادامه مطلب ...

قصه من

عاشق شدم.

چند ماهی هست که عاشقه یکی شدم.

  ادامه مطلب ...

اس

زنگ زده گوشیم.....اس زدم u?

جواب داده: هستم شاهین!!!!!!!!!!!!

الان تو مخش چی میگذره!!!!!!

دیگ دوره این شماره شانسی گرفتن ها تموم شده.......نشده یعنی؟؟؟؟؟

این همه آدم تو خیابون تقبل شماره میکنن اکثرا هم خودشون شماره رو میدن........

واقعا الان تعجبم!!!!

چرا آدم خودشو ضایع کنه........

منکه الان عصبانی نیستم.......خیلی ام عالیه.

محرم امسال

بچه ک بودم عاشقه سلام کردن و احترام گذاشتن علم ها بودم البته الانم از دیدنش سیر نمیشم.

اون موقع ها عشقه اینو داشتم ک بیافتم دنباله دسته و مثله مردا زنجیر بزنم البته سنم ک رفت بالا فهمیدم خانوما فقط میتونن از دور به آقایون نگاه کنن از اون به بعد کارم شده بود نگاه کردن به مردا و پسرایه دسته ها.

چند ساله ک دیگ زیاد تو نخه پسرا و جوونایی ک تو دسته سینه و زنجیر میزنن نیستم و بیشتر به زنا و دخترایی ک شیک و پیک کردن یا اینکه چسبیدن به دوست پسرشون یا اینکه دارن آمار میدن  نگاه میکنم و واسم جالبه.

امسال واسم با همه محرم ها خیلی خیلی فرق میکنه چون دیگه نه به آدمایه تو دسته نگاه میکنم و نه به آدمایه بیرونه دسته چشمم رو دوختم زمین و فقط فکر میکنم به اتفاق و علتش و عظمتش و خیلی چیزا ک واسم شده سوال.

چندتا نقطه.....

این یادداشت رو میخوام خودم بنویسم.....

چند روز پیش تولدم بود.بزرگ شدم ولی احساس میکنم از همیشه کوچیکترم....احساساتم رو همیشه با چند تا نقطه مخفی میکنم.......شاید یاد گرفتم ک اینجوری باشم و اینجوری بزرگ شدم.....خیلی چیزا رو یادم ندادن و خیلی چیزایی ک یادم دادن غلط بوده و بعده ها فهمیدم ک بیان احساسم میتونه چه ضرری داشته باشه

گاهی انقدر از احساسم نمیگم ک همه میگن سنگم و بی روح و گاهی هم نمیدونم چه جوری میتونم جلویه خودم رو بگیرم.فکر میکردم خوشیه بقیه باعثه خوشیه من میشه ک شد ولی غمشون انقدر غمگینم میکنه ک غمه خودمم از یاد میبرم.

سعی کردم همیشه خوب و خانوم باشم ،زندگی صبورم کرد و خیلی عوضم کرد آدما عوضم کردن ولی تا جایی ک میدونم عوضی نشدم با اینک گاهی حس میکنم عوضی شدم.....اوه چقدر حرف زدم.....شاید باید یکم به آرزوهام فکر کنم و شاید هم بهتره به هیچی فکر نکنم......ولی!

اون موقع ها،ماه رمضون

چقدر خوابه بعد از سحری میچسبه.......تو دوره مدرسه رفتن از همه بیشتر اون چندروزی که 9 میرفتیم مدرسه مزه میداد.

چقدر واسه اینکه عید بشه ذوق میکردیم.

عشق حلیمه تازه رو داشتیم.

گوشفیل

ادامه مطلب ...