آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!
آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!

بغض

بغض

فقط به گلو ختم نمی شود

چشم را که بگیرد

اشک

می آید و

نمی ریزد

سینه را که بگیرد

نفس

نه

می رود

نه

بر می گردد

قلب را که بگیرد

یک گوشه کز می کند

نمی تپد ...

... می لرزد

دست

مشت می شود

مشت

باز

پا

بلاتکلیف می ماند

بین ماندن و رفتن

بغض که می شکند

فقط جای این اتفاق ها

عوض می شود

و

هیچ چیز

عوض نمی شود

بغض

تنها چیزیست

که

وقتی می شکند

نمی شکند.


#افشین_یداللهى

کسی این‌گونه خاموشی ندارد یاد...


مگر امشب، کسی با آسمان،

با برگ، با مهتاب

دیداری نخواهد داشت؟


به این مرغی که کوکو می‌زند تنها،

مگر امشب کسی پاسخ نخواهد داد؟

مگر آن طبع شورانگیز، خورشیدی نخواهد زاد؟

کسی این‌گونه خاموشی ندارد یاد...

#فریدون_مشیری

کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم

کاش می شد که به انگشت نخی می بستیم
تا فراموش نگردد که هنوز انسانیم
کاش در باور هر روزه مان 
جای تردید نمایان می شد
و سوالی که چرا سنگ شدیم
و چرا خاطر دریایی مان خشکیده ست؟
کاش می شد که شعار 
جای خود را به شعوری می داد
تا چراغی گردد دست اندیشه مان 
کاش می شد که کمی آینه پیدا می شد
تا ببینیم در آن صورت خسته این انسان را
شبح تار امانت داران
کاش پیدا می شد
 

این روزها


این روزها تا یادت می کنم

 
 
باران می گیرد ...

 
 
به گمانم پاییز هم مثلِ من دلتنگ شده

 
 
ساعتهای بی تو بودن را با خاطراتت می گذرانم

 
 
مانده اند برایم یادگاری ...

 
 
از روزهایی که میدانم بازگشتی ندارند

 
 
روزهایی که در دلمان تنها عشق بودو شوقِ زندگی

 
 
لحظه های خوبِ باهم بودن ...

 
 
حالا از آن روزها چیزی نمانده 

 
 
جز مُشتی خاطراتِ خیس ...

حسین پناهی4

ما چیستیم ؟!
جز ملکولهای فعال ذهن زمین،
که خاطرات کهکشان ها را
مغشوش میکند!

  ادامه مطلب ...

حسین پناهی3

نیم ساعت پیش،
خدا را دیدم قوز کرده با پالتوی مشکی بلندش
سرفه کنان در حیاط از کنار دو سرو سیاه گذشت
و رو به ایوانی که من ایستاده بودم آمد،
آواز که خواند تازه فهمیدم،
پدرم را با او اشتباهی گرفته ام !

  ادامه مطلب ...

حسین پناهی2

درختان می گویند بهار
پرندگان می گویند، لانه
سنگ ها می گویند صبر
و خاک ها می گویند مصاحب
و انسان ها می گویند "خوشبختی"
امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم،
در طلب نور !
ما نه درختیم
و نه خاک.
پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص،
باید در حریم خودمان جستجو کنیم �...

  ادامه مطلب ...

حسین پناهی1

کهکشانها کو زمینم؟
زمین کو وطنم؟
وطن کو خانه ام؟
خانه کو مادرم؟
مادر کو کبوترانم؟
من گم شدم در تو یا تو گم شدی در من، ای زمان؟� 
ادامه مطلب ...

حسین پناهی

چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی، ظرفی را چرک می کنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندکی سکوت�