مرد فقیرى بود که همسرش از شیر گاوشان کره درست میکرد و او آنرا به تنها بقالى روستا مى فروخت. آن زن روستایی کره ها را به صورت دایره های یک کیلویى مى ساخت و همسرش در ازای فروش آنها مایحتاج خانه را از همان بقالی مى خرید. روزى مرد بقال به وزن کره ها شک کرد و تصمیم گرفت آنها را وزن کند. هنگامى که آنها را وزن کرد، دید که اندازه همه کره ها ۹۰۰ گرم است.
او از مرد فقیر عصبانى شد و روز بعد به مرد فقیر گفت: دیگر از تو کره نمى خرم، تو کره ها را به عنوان یک کیلویی به من مى فروختى در حالى که وزن آن ۹۰۰ گرم است.
مرد فقیر ناراحت شد و سرش را پایین انداخت و گفت: راستش ما ترازویی نداریم که کره ها رو وزن کنیم ولی یک کیلو شکر قبلا از شما خریدیم و آن یک کیلو شکر را به عنوان وزنه قرار دادیم .
یقین داشته باش که به مقیاس خودت برای تو اندازه مى گیریم.
سلام. وبلاگ خوب و پرمحتوایی دارید لطفا سری هم به وبلاگ من بزنید همچنین از شما خواهش میکنم منو لینک کنید لطفا
چشم.ممنون.شما لینک شدی دوست عزیز
چقدر پر احساس و غم انگیز بود این مطلب
آره خیلی
س نئو جون خوبی؟ از وبت خوشم اومده خییییییلی اگه موافق بودی بمنم سر بزن همدیگرو لینک کنیم بوووووووووووووس

سلام عزیزم.ممنونم.لطف داری.لینکت کردم
کاملا موافقم
من فکر می کنم حتی یک لبخند کوچکی که می زنیم هم به خودمون برمیگرده حتی وقتی که ما بهش نیازمندتریم
کاملا حرفت درسته و باهاش موافقم.البته خیلی وقتا هم هست ک هیچ کی جواب محبت هات رو نمیده
داستان خیلی جالب و آموزنده ای هستش
ممنون
خواهش
سلام آلوچ خودم خواهری خیلی دلم برات تنگیده میام اینجا شاد میشم از عشق تو والابوخودا
ممنونم عزیزم.لطف داری خانومی
خیلی خوب بود زود جبران شده بود
بقال بد جنس
از این آدما زیاد هستن
حتی اگه کسی جوابشو نده خود خدا حتما چند برابرشو بهمون میده
قطعا شکی درش نیست.راستی اومدم وبلاگت رمز میخواست
داستان خییییییییلی باحال بود هر چی بکنیم عینا یروز سرمون میاد
کاملا
از هر دست بدی از همون دست پس میگیری