آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!

۵فعل حیاتی

کل دنیای ما و روابطمون با هم رو پنج تا فعل میچرخه: 

داشتن 

دادن 

خواستن 

کردن 

شدن

<=>

به اندازه خودت مشکل داری........اگر انقدر بزرگ هستی که در ذهن کسی نمی گنجی پس بدان مشکلاتت هم بزرگتر از خودت خواهند بود....... 

 

ادامه مطلب ...

روانی ایسم

گاهی میبینم ولی نه آنچه را که باید دید و از ندیدن باید ها دچار شکست و دلسردی میگردم ...... 

 

قبلنا مینوشتم تا یکی بخونه تا اون بفهمه ولی دیروز نوشتم نه به یاده کسی و نه به خاطره کسی فقط برای خودم امروز مینویسم بی هیچ دلیلی و گاهی هیچ نمینویسم و فقط می اندیشم......

#_# @_@ *__* (نه همین حالا)

چرا همیشه همه جا فرشته ها رو یا بچه هایی میکشن که یه پارچه به رسم ادب وصله بهشون یا خانوم هایه بسیار زیبا که از دیدنشون ادم سیر نمیشه.........یعنی هیچ کی دوست نداره یه فرشته مرد بکشه؟!!!!! 

وقتی یاس رو بو میکنم چشمام رو میبندم و به بهشتم فکر میکنم.....جایی فقط و فقط برایه من....

ادامه مطلب ...

خط چندم!!!

گاهی با حرفام سر خودمم کلاه میذارم......خودمم دیگه به روی خودم نمیارم....

من نوشت نو

 وقتی که می خوام به هیچی فکر نکنم به این فکر میکنم که نباید به هیچی فکر کنم   

نه به شادی بیش از حد علاقه ای دارم و نه به غم بیش از حد......  

 

همیشه افراط توی مسائل باعث نابودی آدما شده کسی رو میشناسم که دیروز از ظهر تا شب مسجد بوده و عبادت میکرده و دعا میخوند ولی امروز حتی نماز صبحش هم نخوند..... 

  

حالم از آدمایی که خودشون یه کاری رو نمیکنن به بقیه گیر میدن که باید انجام بدی بهم میخوره...

ادامه مطلب ...

این ترم هم گذشت.....

بوی امتحان میاد.......میدونم یه ترمه هیچی نخوندی.....هنوزم مثله من شبه امتحانی هستی.....

ادامه مطلب ...

من تا حالا

تا حالا تجربه اش کردی؟ حسی بین عشق و تنفر 

یا یه حسی بین دلتنگی و تنهایی 

تا حالا دور شدن کسی رو با چشمات دیدی لحظه کندنش از این دنیا رو 

تا حالا دیدی کسی شبیه شیطان باشه 

ادامه مطلب ...

درباره خدا

بچه میپرسه:مامانی خدا زنه یامرد؟....بعد از توضیحاته مادر.........مامان خدا اول مثل ما بوده؟......و مادر همواره توضیح میده توضیحاتی که بچه نمیتونه درکش کنه......بچه فکر میکنه:یعنی چی که ما نمیتونیم ببینیمش یعنی چی که دست و پا و چشم نداره..........دوبارهبچه میره سراغ مادر این دفعه با سوالایه بیشتر...(مادر پیش خودش میگه من جواب خیلی از سوالای خودم رو نمیدونم یه کوهم پر از سوالایه بی جواب....خدایا کمکم کن)

رفته بودیم دکتر که......

میگم مامانی دکترا خیلی بستنی دوست دارن مگه نه؟!!!خوش به حالشون(اشاره به چوب های معاینه روی میز دکتر)