روزی دو نفر در جنگل قدم می زدند.
ناگهان شیری در مقابل آنها ظاهر شد...
یکی از آنها سریع کفش ورزشی اش را از کوله پشتی بیرون آورد و پوشید.
دیگری گفت بی جهت آماده نشو هیچ انسانی نمی تواند از شیر سریعتر بدود.
مرد اول به دومی گفت : قرار نیست از شیر سریعتر بدوم. کافیست از تو سریعتر بدوم...
و اینگونه شد که شاخه ای از مدیریت بنام مدیریت بحران شکل گرفت!
مثل همیشه باحال و با معنی
ممنون.
چه جواب دندون شکنی داده
من بودم میگفتم تو در رو من با شیر میجنگم
خیلی باحال بود!!!
عجب دوست نامردی بوده!
نامرد واسه ی لحظه شه....نمیدونم شاید چون تا حالا با مرگ رو به رو نشدم انقدر ساده بهش نگاه میکنم و میگم آدم بمیره مگه چی میشه.....به نظرم بمیری بهتر از اینه ک همه چیت بره زیره آوار یا یه شبه از دستت بره....فکر کن دارو ندارت.....خدا نکنه عزیزات باشن
خیلی باحال و با معنی.
من در میرفتم نامرد تر از این حرفهام
میزاشتم دوستم را بخوره
خوبه اعتراف میکنی