ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 |
یا به زایمانم و یا به دوران بعدش فکر نکنم.....انگار روزام دو بخش میشه قبل زایمانم و بعدش........یادم نمیره تو ای سی یو ک بودم چقد گریه کردم چقد همه چی تلخ و تاریک بود ولی بابای آراد و آراد بودن ک بهم انرژی میدن........
یادمه قبله همه این جریانا همش دلم میخواست ی اتفاقی بیافته ک همه نگرانم بشن....چه مسخره.....وقتی ک اینجوری شده بود تو اتاق عمل ک بودم یاده اون لحظه افتادم ک به خودم میگفتم زود بخواب همه چی زود تموم میشه
یادمه از خدا همیشه میخواستم ک اگ بهم بچه داد بهم عمری بده تا بزرگش کنم و اون روزایی ک من دیدم رو نبینه و سختی هایی ک من کشیدم رو نکشه........شاید واسه همین زنده موندم.......وگرنه تو اتاق عمل رفتم چه تاریک بود......انگار بهم ی فرصت دیگ داده.........