آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!
آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!

این روزها


این روزها تا یادت می کنم

 
 
باران می گیرد ...

 
 
به گمانم پاییز هم مثلِ من دلتنگ شده

 
 
ساعتهای بی تو بودن را با خاطراتت می گذرانم

 
 
مانده اند برایم یادگاری ...

 
 
از روزهایی که میدانم بازگشتی ندارند

 
 
روزهایی که در دلمان تنها عشق بودو شوقِ زندگی

 
 
لحظه های خوبِ باهم بودن ...

 
 
حالا از آن روزها چیزی نمانده 

 
 
جز مُشتی خاطراتِ خیس ...

با تفکر بخوانید

 تا حالا عادت داشتید اشیاء بی مصرف رو انبار کنید؟ و فکر کنید یه روزی  کی میدونه چه وقت – شاید به دردتون بخوره؟


 
تا حالا شده که پول هاتون رو جمع کنین و به خاطر اینکه فکر می کنید در آینده شاید بهش محتاج بشین، خرجش نکنید؟

 
تا حالا شده که لباسهاتون، کفشهاتون، لوازم منزل و آشپزخونتون و چیزای دیگه رو که حتی یکبار هم از اونا استفاده نکردین، انبار کنید؟
 درون خودت چی؟ تا حالا شده که خاطره ی سرزنش ها، خشم ها، ترس ها و چیزای دیگه رو به خاطر بسپاری؟

ادامه مطلب ...

joke**

بهترین راه حفظ امنیت در دستشوویی هایی که قفل نداره اینه که شیلنگو بگیری دستت هر کی اومد خیسش کنی


در عجبم اون زمان با یه فلاپی که 1/44 مگابایت بیشتر حجم نداشت 
چیو جا به جا میکردیم دقیقا ؟؟!


دخترهایی که با یکی دوست هستن، بعد یهو خبر عقدشون با یکی دیگه میرسه، منو یاد رونالدینو میندازن که به راست نگاه میکنه ولی به چپ پاس میده

 تو خونه ما عطسه کنی کسی نمیگه عافیت باشه، همه میگن بیا لخت گشتی سرما خوردی !


پسرا بترسید
یه دختر وقتی با شکستن یه ناخنش ٩ تای دیگه رو کوتاه میکنه ، ببین وقتی دلش بشکنه چی کار میکنه
 
به راننده تاکسی پول دادم
برگشت گفت یه نفری؟؟ گفتم خیلی وقته....
گفت خفه شو بابا خورد بده پول خورد ندارم

مانده ام

مانده‌ام

 
 چگونه تو را فراموش کنم

 
 اگر تو را فراموش کنم

 
 باید

 
 سال‌هایی را نیز که با تو بوده‌ام

 
 فراموش کنم

 
 دریا را فراموش کنم

 
 و کافه‌های غروب را

 
 باران را

 
 اسب‌ها و جاده‌ها را

 
 باید

 
 دنیا را

 
 زندگی را

 
 و خودم را نیز فراموش کنم

 
 تو با همه‌ چیز درآمیخته‌ای!

این روزهاااااا

این روزها کسی به خودش زحمت نمی دهد یک نفر را کشف کند !
زیبایی هایش را بیرون بکشد ...
تلخی هایش را صبر کند ...
...
...
آدمهای امروز ، دوست های کنسروی می خواهند !
یک کنسرو که درش را باز کنند و یک نفر شیرین و مهربان
از تویش بپرد بیرون !
و هی لبخند بزند و بگوید :
حق با توست"