مَردُم به موجودی گفته میشه که از بدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی.
برای مَردُم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟
کجا میری؟
چند سالته؟
بابات چیکارس؟
ناهار چی خوردی؟
چند روز یه بار حموم میری؟
چرا حالت خوب نیست؟
چرا میخندی؟
چرا ساکتی؟
چرا نیستی؟
چرا ازدواج نمیکنی ؟
چرا بچه دار نمیشی ؟
چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟
چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟
چرا چشات قرمزه؟ حشیش کشیدی؟
چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟
چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟
و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره.
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی میکند و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او فرستادند.
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکردهاید. نمیخواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید...
که مادرم بعد از یک بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگیاش کفاف مخارج سنگین درمانش را نمیکرد؟
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمیدانستم. خیلی تسلیت میگویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو پایش را از دست داده و دیگر نمیتواند کار کند و زن و ۵ بچه دارد و سالهاست که خانه نشین است و نمیتواند از پس مخارج زندگیش برآید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمیدانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینههای درمانش قرار دارد؟
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمیدانستم اینهمه گرفتاری دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکردهام شما چطور انتظار دارید به خیریه شما کمک کنم؟
مرد گفت : چرا اول نگفتی ؟
لقمان گفت : چون راه رفتن تو را ندیده بودم ، نمی دانستم تند می روی یا کند .
حال که دیدم دانستم که تو یک ساعت دیگر به ده خواهی رسید