آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!
آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!

ملاقات با خدا

ظهر یک روز سرد زمستانی، وقتی امیلی به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه ای را دید که نه تمبری داشت و نه مهر اداره پست روی آن بود. فقط نام و آدرسش روی پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را باز کرد و نامه ی داخل آن را خواند:
« امیلی عزیز،
عصر امروز به خانه تو می آیم تا تو را ملاقات کنم.
با عشق، خدا»
امیلی همان طور که با دست های لرزان نامه را روی میز می گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا می خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمی نبود. در همین فکرها بود که ناگهان کابینت خالی آشپزخانه را به یاد آورد و با خود گفت: « من، که چیزی برای پذیرایی ندارم! » پس نگاهی به کیف پولش انداخت. او فقط ۵ دلار و ۴۰ سنت داشت. با این حال به سمت فروشگاه رفت و یک قرص نان فرانسوی و دو بطری شیر خرید.
وقتی از فروشگاه بیرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقیری را دید که از سرما می لرزیدند. مرد فقیر به امیلی گفت: « خانم، ما خانه و پولی نداریم. بسیار سردمان است و گرسنه هستیم. آیا امکان دارد به ما کمکی کنید؟ »
امیلی جواب داد:« متاسفم، من دیگر پولی ندارم و این نان ها را هم برای مهمانم خریده ام. »
مرد گفت:« بسیار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روی شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.
همان طور که مرد و زن فقیر در حال دور شدن بودند، امیلی درد شدیدی را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دوید: آ« آقا، خانم، خواهش می کنم صبر کنید. » وقتی امیلی به زن و مرد فقیر رسید، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روی شانه های زن انداخت.
مرد از او تشکر کرد و برایش دعا کرد. وقتی امیلی به خانه رسید، یک لحظه ناراحت شد چون خدا می خواست به ملاقاتش بیاید و او دیگر چیزی برای پذیرایی از خدا نداشت. همان طور که در را باز می کرد، پاکت نامه دیگری را روی زمین دید. نامه را برداشت و باز کرد:
امیلی عزیز،
از پذیرایی خوب و کت زیبایت متشکرم
با عشق ، خدا

خبر...خبر....بگوش باشید که......

اینجانب نئوی عزیز به مدت یک هفته به کربلا میرود......تعجب نکنید....بلدم نماز بخونم.... 

میام بازم....شک نکنید.......قراره بچسبم به ضریح تا شفا بگیرم..... 

برگردم وبلاگم نورانی میشه.... 

همتون رو دعا میکنم....خدا شفا بده به همه. 

همتون رو عشقه. 

دلم نمیاد بگم بای.....ولی بای...تا ۱۵ آبان....راستی ۲۰آبان تولدمه تبریک یادتون نره ها.هر کی تبریک نگه دور از جون شما خر است.... 

۵شنبه صبح راه میافتیم....زمینی میریم. 

خدا حافظ همگیتون باشه.

سلام به همگی

یه مدت زیادی نبودم یه جورایی مرده بودم...نه نگران نشین حالم خوبه...نفس میکشم...یه جورایی درگیر بودم...درگیر هیچ چی،دسترسی نداشتم....دور از کامم بودم. 

معنی معتاد رو الان میفهمم..دوست داشتم دور باشم از همه چی ولی سخت بود سخت گذشت....دلم واسه همگی تنگیده بود ...یکی هم نگرانم شده بود فکر می کرد مردم.... 

دلم تندر رو می خواد قراره با خانواده بریم یه جای زیارتی(شاید شفا بگیرم:) ) نمیگم کجا تا گیر ندین سوغاتی بیار.... 

درس و دانشگاه و استاد و.....ولش بابا...تصمیم گرقتم درس رو ول کنم بیام خونه گلدوزی کنم.....مای بیبی هم از وقتی اومده دیگه راحت شدیم کهنه نمی خواد بشوری....یعنی برم گلدوزی کنم؟   

از این به بعد زیاد پیش میاد که نباشم....

التماس دعا

دوستای عزیز شدیدا به دعاهاتون احتیاج دارم. لطفا دعام کنید! 

ممنون

روزهای تکراری!

نمیدونم چرا این روزا واسه همه یه جورایی تکراریه! دنیا خیلی خسته کننده شده. با اینکه این روزا یه عالمه اتفاق جدید تو زندگیم افتاده ولی هنوزم انگار روزام از این یه نواختی در نیومده. به جز دیروز(۵شنبه) که با نئو رفتیم بیرون و کلی خوش گذروندیم! امیدوارم همتون خوش باشین!

تمام روز.....

این روزا کارم شده ساعت ۱۱ از خواب بیدار شدن مثلا صبحونه خوردن...گاهی هم چیزی نمی خورم یه تیکه نون بعدش کامپیوتر رو روشن می کنم....تا وقتی که بابام بیاد خونه گاهی ناهار می خورم گاهی هم اگه کسی زورم نکنه یا صدام نکنن واسه خودمم.....توی دنیای خودم..... 

گاهی چرت و پرت می نویسم....فقط واسه سری جدید قهوه تلخ خوشحالی در می کنم....گاهی ظرف می شورم جا جمع می کنم...البته همش از سر اجباره...گاهی خونه تمیز می کنم......بابا که اومد بهش سلام می کنم و دوباره می رم پای کام تا وقت شام......و....دوباره.....و.....دوباره.. 

این تمام روزای منه.....

وسواس ذهنی

وسواس ذهنی  من(تو این چند روز اخیر):

یاد تو شعرام رو می سوزونه...امروز و فردام رو می سوزونه

تا دوری از خونه... این خونه ویرونه حال منم پریشونه

شب جای چشمات رو نمی گیره...حتی دنیا جات رو نمی گیره

اشک از چشمام سیره میریزه میمیره....دلم آروم نمی گیره

با من و دل تنگی تو این چار دیواری... تنها مونده از تو یه عکس یادگاری

مردم از صبوری از این همه دوری... میگی طاقت بیار آخه بگو چه جوری

دیگه نمی تونم دور از تو بمونم می خوام از تو بگم تا آخر دنیا دلتنگتم زود بیا

تا روی ماهت رو نمیبینه دل رنگ شادی رو نمیبینه....سهم دلم اینه تنها و غمگینه

یه روز خوش نمیبینه

my love

 

(  I love keanu )   

خفـــــــــــــــــــــــــــــــــه شو

یادم باشه این دفعه که چرت و پرت گفتی رو سرت بالا بیارم.

چند تا عکس خفن.....

اگه از این عکس ها خوشتون اومد بگین بازم بذارم.... 

 

بقیه اش رو تو ادامه مطلب گذاشتم.................

ادامه مطلب ...