آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!
آلوچـــــــــــــــــــــــه

آلوچـــــــــــــــــــــــه

در مورد هر چی که خوشم بیاد مینویسیم حرفیه؟؟؟!!!

چرا مادرت را اذیت کردی؟!

روزی ملا از بازار یک گوسفند خرید در راه دزدی طناب گوسفند را از گردن آن باز کرد و گوسفند را به دوستش داد
و طناب را به گردن خود بست و چهار دست و پا به دنبال ملا را افتاد. 

ملا به خانه رسید ناگهان دید که گوسفندش تبدیل به جوانی شده است
دزد رو به ملا کرد و گفت: من مادرم را اذیت کرده بودم او هم مرا نفرین کرد من گوسفند شدم 

ولی چون صاحبم مرد خوبی بود دوباره به حالت اول بازگشتم. 

ملا دلش به حال او سوخت و گفت: اشکالی ندارد برو ولی یادت باشد که دیگر مادرت را اذیت نکنی! 

روز بعد که ملا برای خرید به بازار فته بود گوسفندش را آنجا دید.
گوش او را گرفت و گفت :ای پسر
احمق چرا مادرت را ناراحت کردی تا دوباره نفرینت کند و گوسفند شوی!؟

نظرات 5 + ارسال نظر
یادداشت های سیاه چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:07 ب.ظ http://www.blacknotes.net

ای گوسفند!

..:: Love Always Only ::.. چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ب.ظ http://www.k2-ehsantak.persianblog.ir

salam dooste golam..
khobi..?

webloge jalebi dari ,movaffagh bashi

khoshhal misham be manam sari bezani...

ممنون عزیزم. وبلاگت رو دیدم خیلی خوب بود. خسته نباشی.

باران چهارشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 06:48 ب.ظ http://sotooh.blogsky.com

سلام
داستانت جالب بود

خوشحالم که خوشت اومده

نازنین پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 ق.ظ http://nazaninvatan.blogsky.com

سلام .جالب بود.

دون ژوان پنج‌شنبه 11 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:43 ق.ظ

:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد