بهش میگم لاکات کو؟
میگه پاکشون کردم!من آقام
گفتم لاکامو ببین(سریع نشونش دادم دستمو)
گفت ببینم(دستمو گرفت و قشنگ نگاه کرد و با یه حالتی گفت)
گفت تو خانومی زشت نیس.
یه لبخندی زد و رفت دنبال شیطونیش
1.خدا پیری و نداری رو به هیچ کس یه جا نده(سخنانه خفنه آقاجون)
2.خدا خیلی تنهاست گاهی فکر میکنم ما آدما نباید دم از تنهایی بزنیم چون اونو داریم و هیچ وقت تنها نیستیم....خدایا دوست دارم...خداجونی(امروز به این فکر کردم)
3.انقدری که از گله دقیقه نود و سه فرانسه خوشحال شدم از برده ایران برابر کره خوشحال نشدم ساعت دوازده و نیم آدرنالین فوران شد.....با اینکه بازی مساوی شد و منم اسپانیایی ولی کلی کلی خوشحال شدم(احواله دیشبم)
4.با اینکه فیلم هندی دوست ندارم ولی امروز میخوام یه دونه اش روببینم(تا دقایقی دیگه لامصب سه ساعت و اندیه)
پاییزو دوست دارم به خاطر خش خش برگ های پیاده رو، به خاطر آسمون ابری و دلگیرش، به خاطر بارون نم نمش، به خاطر غروبای غمگینش، به خاطر زرد و سرخ و نارنجی بودنش، واسه مرغای مهاجرش، واسه ننوشتن خودکار توی هوای سردش،برای شبای طولانیش، برای شاخه های لخت درختاش،برای لطافتش، برای رقص باشکوه و موسیقی زیبای برگ های درخت هاش، برای آزاد شدن و پروانه شدنش ..
پاییزو دوست دارم برای اینکه ساعت ها برم زیر بارونشو با تموم وجود حس کنم در اوج احساس خلقتم، خدا را بپرستم و عاشقانه فریاد بزنم که دوسش دارم ...
پاییزو برای عاشق شدن و عاشقانه زندگی کردن دوست دارم ...
من :|