حالا که رفته ای
ساعتهــــا به این می اندیشم ، که چرا زنــــده ام هنـــوز ؟
مگـه نگفتـــه بــودم بی تــــو میمیرم ؟
خدا یادش رفته است مرا بکشــــد
یا تــــــو قرار است برگردی ؟
.
.
انصاف نیست دنیا آنقدر کوچک باشد که آدم های تکراری را
روزی هزار بار ببینی و آنقدر بزرگ باشد
که نتوانی آن کس را که دلت میخواهد حتی یک بار ببینی . . .
.
.
قهر که می کنی
بی حواس ترین آدم روی زمین می شوم
آنقدر که
دست نوشته هایم را توی یخچال پیدا می کنم
بشقاب غذای دست نخورده ام را در کتابخانه . . .
.
.
مانند شیشه ‘شکستنم’ آسان بود
ولی دیگر به من ‘دست نزن’ ، این بار ‘زخمی ات’ خواهم کرد . . .
.
.
هنوز برایت می نویسم
درست شبیه پسرکی نابینا که هر روز برای ماهی قرمز مرده اش غذا می ریزد . . .
نئو جان تو منو یاد اسم وبلاگ قبلیم به اسم لئو میندازی!
اما نمی دانم چه ربطی به تو دارم؟ فقط میدانم ربط ما رن بودنمان است شادی هایت مشدد
این نوشته ها هم خواندم و برایم خیلی جالب بودند
پایدار باشی دوستم
از یه جنس بودن یه دلیل و ربطه بزرگه......دید ماها خیلی فرق میکنه.
آدرس وبلاگ جدیدت رو بهم بده.
اسم نئو رو واسه اینک از شخصیت نئو توی ماتریکس خوشم میاومد گذاشتم.....البته این یه دلیلشه.
توام شاد باشی
خوشحالم
سلام آدرس وبلاگم تغییر خواهد کرد
آدرس جدیدت رو بهم بدی ها
خهلییییییییییییییییی
ناز
همشون خیلی قشنگ بودن و به احوال من میخورن... این نیز بگذرد...
عکس هم قشنگه.
ممنون.دوست ندارم این جمله ها با حاله کسی یکی بشه ولی خودمم این روزا رو داشتم........امیدوارم سره هیچ کی نیاد
جالب بود
ممنون.....
نئو خیلی خیلی خیلی قشنگ بودن
انشالله به احوال هیچکس نخوره...
ایشالا