اگ میخوای برید تو مخه آقایون فقط کافیه بهشون بگین الان به چی فکر میکنی....خیلی جواب میده ها
این یادداشت رو میخوام خودم بنویسم.....
چند روز پیش تولدم بود.بزرگ شدم ولی احساس میکنم از همیشه کوچیکترم....احساساتم رو همیشه با چند تا نقطه مخفی میکنم.......شاید یاد گرفتم ک اینجوری باشم و اینجوری بزرگ شدم.....خیلی چیزا رو یادم ندادن و خیلی چیزایی ک یادم دادن غلط بوده و بعده ها فهمیدم ک بیان احساسم میتونه چه ضرری داشته باشه
گاهی انقدر از احساسم نمیگم ک همه میگن سنگم و بی روح و گاهی هم نمیدونم چه جوری میتونم جلویه خودم رو بگیرم.فکر میکردم خوشیه بقیه باعثه خوشیه من میشه ک شد ولی غمشون انقدر غمگینم میکنه ک غمه خودمم از یاد میبرم.
سعی کردم همیشه خوب و خانوم باشم ،زندگی صبورم کرد و خیلی عوضم کرد آدما عوضم کردن ولی تا جایی ک میدونم عوضی نشدم با اینک گاهی حس میکنم عوضی شدم.....اوه چقدر حرف زدم.....شاید باید یکم به آرزوهام فکر کنم و شاید هم بهتره به هیچی فکر نکنم......ولی!
1-زندگی به هیچ روی اسرارآمیز نیست.زندگی بر هر برگ، هر درخت، بر تک تک شنهای ساحل دریا نوشته شده است.زندگی در هر یک از انوار زرین آفتاب گنجانیده است.به هر چه بر می خوری زندگی است، با تمام زیبایی اش!
2-حیف که یادمان می رود بسیاری از آنچه امروز داریم همان دعاهایی بود که فکر می کردیم خدا آنها را نمی شنود