دو نفر هیچ وقت از یادم نمیرن یکی اونی که میخواستمش و نخواست منو یکی هم اونی که از نخواستنش به خواستنش رسیدم
دانی که چرا غم دل با تو نگویم ای کثافت ای بیشعور ای نامرد
طوطی صفتی طاقت اسرار نداری نفهم نادان بــــــــــــــــــــوق
یه گل سرخ یادگاری آخرین لحظه
یه گل سرخ بهم داد و چشمام رو بستم تا با تمام وجود بوش رو حس کنم وقتی چشمام رو باز کردم اون دیگه نبود
بوی عیدی بوی نو بوی کاغذ رنگی عطر تند ماهی دودی وسط سفره عید با اینا زمستونو سر میکنم با اینا خستگیم رو در میکنم........
یه سال دیگه هم گذشت.....مهم اینه که چه جوری گذشت نه اینکه گذشت......
این تنها شعریه که از ۶ سالگی تا به حال به یادم مونده
(لطفا با احساس و حالتی بچه گانه بخونین البته از حرکت دادن دست ها هم استفاده کنین نستالژی بیشتری داره )
پاییزه
پاییزه و پاییزه برگ درخت میریزه
هوا شده کمی سرد روی زمین پر
از برگ ابر سیاه و سفید
رو آسمونو پوشید
دسته دسته کلاغ ها
میرن به سوی باغ های
همه میگن یک صدا
قار و قار و قار
قارو قار و قار
تا حالا یه ماهی رو دیدی که از تنگ افتاده باشه بیرون و جون بده....
.
.
.
ماهیتم
گاهی دوست دارم غرق توی رویا هام بشم......دوباره داشتم فکر میکردم....من عاشق دریام.....آب بازی....وایی.....استخر
خوب شروع کنین....اول باید بری توی رختخواب یا جایی که بیشترین آرامش رو بهت میده...دراز میکشی....طوری که راحت باشی و آرامش کامل داشته باشی...........==>
ادامـــــــــــــــــــــــــــه رو از دست نده.......
ادامه مطلب ...این نوشته رو خودم نوشتم...دیشب خوابم نمی برد همین جوری گفتم یه ذره فکر کنم که تصمیم گرفتم فکرم رو بنویسم....البته این رو صبح نوشتم....اگه بده بگین ناراحت نمیشم....فقط بهم بر میخوره.....نه خوشم میاد ایرادام رو بگین.....چون بلد نیستم خیلی خوب بنویسم
لطفا ادامه مطلـــــــــب
ادامه مطلب ...امروز رفتم میدون راه آهن.....همون راهن....۵-۶ سالی میشد که انقدر با دقت نگاهش نکردم....لامذهب همون شکلی بود....(یاد خونه پدر بزرگم افتادم...خدا بیامرز نمی فروخت به شهرداری میگفتن تو طرح ازش ارزون می خواستن بخرن)......انگار این همه سال تغییر زیادی نکرده.....آدماش هم همون طورین.....درب و داغون.....آدم رو یاد طهران می نداخت (اوه حالا انگار چند سالمه)
آخی بابابزرگم....خونه اش...ایستگاه بهشت زهرا.....فرهنگسرای حر...خونه قبلیمون....خ زربافیان.....اون پسره.....چه زود گذشت....بغل دبستانمون یه راهنمایی پسرونه بود.....چقدر می خندیدیم......الان دبستانی نیست....شده یه خرابه ....همه دنیام اون روزا پارک رازی با اون فسقل شهربازیش بود....دوچرخه ام...همه خاطراتم......هی